جدول جو
جدول جو

معنی طبق گر - جستجوی لغت در جدول جو

طبق گر(طَ بَ گَ)
آنکه طبق سازد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبق کش
تصویر طبق کش
کسی که بار در طبق می گذارد و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برد
فرهنگ فارسی عمید
(نَوَ)
حمالی که بار مردم را با طبق ب خانه صاحبش برد
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ گَ)
مرکب از کاذب عربی + ’انه’ فارسی علامت نسبت، دروغین. به دروغ. از روی دروغ و کذب
لغت نامه دهخدا
(قَ گُ)
کلمه فعل است یعنی ملتفت باش و مواظب باش که مهمان می آید. (ناظم الاطباء). قبق کتک. رجوع به قبق کتک شود. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ سَ)
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در3هزارگزی شمال خاوری ساری بین رود تجن و نکا. دشت، جنگلی، معتدل، مرطوب مالاریائی با 900 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا. محصول آن برنج، غلات، پنبه، صیفی ولبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سعتری. سحّاقه:
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق زنان بینی.
خاقانی.
رجوع به مجموعۀمترادفات ص 238 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خوا / خا)
طبقدار. حمال که چیزها بطبق بر سر برد
لغت نامه دهخدا
(قِ گَرْ را)
در جاده راه کرند به سر پل کنونی (حدود حلوان قدیم) بین آبادی سرخه دیزه، و پاطاق، گردنه ای است که چون از فراز آن بنشیب شروع شود، در اثناء راه بطاقی رسند که مانند طاق بستان، از کوه کنده شده و آن طاق به طاق گرا معروف میباشد. در افواه آمده که دلاکی آن طاق را ساخته، این طاق ساده و ازهرگونه زینت یا کتیبه و آثار عاری است:
ز حد بیستون تا طاق گرّا
جنیبتها روان با طوق و هرّا.
نظامی.
اندر عهد یزدجرد بن هرمز قصۀ شروین و خورین بوده است، و آنک روم خوانند نه روم بوده است، و شنیده ام روم حلوان خوانده اند، و آن تاه دزد، که خورین او را بکشت، راه داشته است آنجا که اکنون طاق گرا خوانند. و شروین رااز آن زن جادو دوست گرفت، که مریه خوانندش، و او رامدتی آنجا ببست. چنانکه در قصه گویند، و خدای داند کیفیت آن. و اندر سیرالملوک گفته است که شروین را نوشیروان عادل بروم بگذاشت تا خراج بستاند، در آن وقت که او باز میگردید از جهت خروج پسرش انوش زاده. (مجمل التواریخ والقصص ص 95). از ده کرند تا شهر حلوان بگریوۀ طاق گرا فرو باید رفت هشت فرسنگ. (نزهه القلوب چ لندن ص 165)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری فریمان و 8هزارگزی شمال شوسۀ مشهد به تربت جام. کوهستانی و معتدل با 162 تن سکنه. آب آن از قنات. و محصول آن غلات، بنشن و میوه ها. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ زِ گَ)
بز که بمرض گری مبتلی باشد. بز جرب دار.
- امثال:
بز گر از سرچشمه آب می خورد
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبق دار
تصویر طبق دار
تبگدار باربر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق زن
تصویر طبق زن
پارسی است تبگ زن زنی که طبق زند زنی که مساحقه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت گر
تصویر طشت گر
نوازنده طشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقدار
تصویر طبقدار
حمالی که بار مردم را با طبق حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقدار
تصویر طبقدار
حمالی که بار مردم را با طبق حمل کند
فرهنگ فارسی معین
هم جنس باز (زن) ، سحاقه، سعتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد